سوره حمد

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ

شروع میکنم با نام تو و معتکف بر آنکه  هیچ شروعی شکل نیابد مگر به اذن و خواست تو. نیکو دانم اولین شناخت و آغاز این شروع در من، به مرحمت شروع حیاتم و در خلقتی نو از تو که نمایشگر کمال توست تجلی یافته  (بسم الله)،

تویی بالاترین درجه مهربانی و عطوفت و مهر به حدودی بی ترسیم که در درک ذره ای از آن من قاصر (الرحمن)،  و گذشت و پوشش و بخششی که هزارانش در مورد من و دگر کایناتت  چه بسیار غیر قابل حس و لمس بوده و هست، و جزئی که مشهود مکرر به دامن فراموشی قرارش داده و دهم (الرحیم).

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ

سپاس و ستایش صرف درگاه توست که به هر گوشه و ذره نگرم جز کمال در خلقت تو و انسجام نظم در قدرت تو در آن نیافته و به هرچه اندیشم جز تو در آن نشناسم، گر طلبم تکامل و نزدیکیم به تو در ادای تعهد خود که ستایش و جویش توست تجلی گردد (الحمدلله).

در این حرکت و با چنین عزمی که شکلگیری و استمرار آن جز با رحمت و توکل به تو انجام نیابد چنان ادامه داده تا به غایت در هستیم دلیل و خالقی جز تو سکنی نیافته، و تو را یگانه رب عالمیان و قبله سپاس و ستایش به عینیت بایسته آن بشناسم (رب العالمین) .

الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ

غایت شناخت و رسیدن به تو با فراز و نشیب این حرکت حاصله از خطا و زیانم حتی در حین  توجه محض به تو و تاخیر حاصله از لغزش های متمادی، باز جلوگیر من از رسیدن به تو مقصود نیست.

باز دریچه رحمت و رافت تو را باز و گسترده دیده تا بدانم کرم و مهربانی تو بی قیاس در مقایسه  با  محدود تصور و شناخت من از بخشش بیکران توست (الرحمن)،  و به صد باره با تکیه بر عطوفت و غفران تو در نزدیکی به تو با امیدی بی انتها پرواز گزینم (الرحیم).

مَالِكِ يَوْمِ الدِّين

با این شناخت از کرم تو گواهی دهم که تنها تصمیم گیر و قدرت و اقتدار حاکم در روز جزا و تنها محور بر آورد از تلاش، خلوص، و یقین من در رحمت و گزینش مسیر و تعهد من به نزدیکیم به تو، تنها تویی (ملک یوم الدین).

وای بر من گر بر این همه رحمت، مهربانی، و عطوفت دانسته و ندانسته غافل افتم تا در انتها گوهری بس بیمانند در دستیابی به کمالی بس والا که نزدیکیم به توست در جوهره بودن جزئی از تو، با نا محدود الطاف و گذشت تو را غافلانه و ابلهانه از دست دهم.

إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِين

آگاه و بیدارم که نجویم بجز از پویش و کسب و کرامت و دانش شناخت تو را، چه به غیر و جدا از آن به هر شکل و بافت قصور در دستیابی و قرین گشتن با توست.

انگیزه های کاذب جامه ها بس رنگین  بخود گرفته و در مسیر رسیدن به تو در نمایش بوده که هر کدام دستخوش امیال کوته دلان و غافلانیست که بسیار صلابت و نزدیکی به تو را نیز وعده و نوید دهند، گر چه در غایت از ذکر و نیازم با تو که بازگو گر اخلاص و یقین من به عبد بودنم فقط و فقط به درگاه توست کاسته و مسیرم را به کجراه کشانند (ایاک نعبد).

چه خوش دانم گر فقط به رحمت لایزال و مستمر تو صرفا به خود و مشاهدات خود نه تنها به گذشته ای دور و حتی فقط لحظات گذرای کنونی بخردانه بنگرم، چه بیدریغ حمایت تو و رحمت تو یابم. تا با تکیه بر آن بار و توشه این سفر جزء جزء مهیاتر و کوله ام در رسیدن به تو پر محتوی تر گردد.

اینجاست که استعانت را فقط از طریق تو در تار تار وجودم احساس و عاشقانه در طلبش از تو یاری جویم (ایاک نستعین).

اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ

بجز تو نپرستم و به جز از تو از کسی استعانت نجویم که دانم رسیدن به تو در اوج شناخت و در نهایت خلوص و یقین من در معراجی مستمر به سوی توست. معراجی که جهت و سرعت حرکتش هر آن بر توانم در غایت رسیدن به تو افزوده و کج رویش گر گاه ندانسته از درگاهت جدایم فکند.

دانم که قدرت اختیار و تصمیم گیری عنایتم نمودی تا در این حرکت با ندای تو و کاوش و تلاش پیگیر و بی وقفه در کسب رضای تو فقط خاطر تو جویم (اهدنا). خوش دانم، مسیر و توشه اندوخته در این تکامل و تعالیم در قربت به تو تواند مسیری مستقیم، عزمی بی خدشه و خلل ناپذیر یا بازتابی از رحمت و گذشت تو در پویش مطلوب معراج رسیدن به تو در این طالب گداخته در کمال نزدیکی به تو به تصویر آورد (صراط المستقیم).

صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم

دانم به تو نزدیکیم را در درک و کسب سیرت ملکوتی تو و هر چه بینم و کنم در رسیدن به تو تا نگین نهفته در وجودم طیف و نور کرم و محبت تو را در من هویدا و آشکارتر نماید. فرصتی اهدا یافته در دستیابی بر جوهره این حرکت و تحصیل نهایت منظور که پویشش با برداشتن هر قدم تو را بر من نزدیک و نزدیکتر گرداند.

دانم مسیر من فقط در حول رأفت تو مستقیم و هموار، و پاسداری و نگهداری از این درجه از نعمت، و درک فرصت تلاش و تمیز یگانه ره به کسب غایت مطلوب توست. دانم به جز تو به دیده نگیرم تا با استمرار در تمنای دریافت بیکران حمایت و رحمت تو انگار آبدیده و پر آذین نمایم.

خوش دانم تمنا، خواهش، و جویش من ترسیم و تکیه بر کوشش و مسیری استمرار بخش بوده (صراط) که نمایان گر کمال و رضای توست. این همان تعهدیست تثبیت و احیا یافته در گنجینه ای امانت داده شده به دگر نیکان درگاه کبریائیت (الذین)، آنان که ساحت برکت و محبت تو را چه درخور و بی اختیار درون وجود پایدار و جایگزین نمودند تا به درجه شناخت و رؤیت درک نور دانش و هدایت تو واقف و حاضر آیند (انعمت علیهم).

غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ

نمودی به من محبت و رحمتت اکنده از توان، کوشش و تحمل در کسب مسیر کمال، انتخاب و اختیاری همگن و منسجم با تلاش و خلوصی مستمر و بی وفقه در کسب نعمت نیکو زیستن و نزدیکتر گشتن به تو.

نمودی به من محبت و رحمتت اکنده از امید و تعالی به سو و در جهت خود. نمودی به من دانش و اسرار جهان خلقتت را در حیطه اکتساب در حد وسع فکر و دانش، وسعت و مقیاسی که حدودش بر من به بیکران حدود ایقان و یقین در لمس رحمت و نزدیکیت نیز پیشی گیرد.

نمودی به من دریای بخشش، حمایت و عطوفتت را چه بی انتها با آنکه به کرات نه درک شناختش داشته و نه در ساحت تشخیصش قرار یافته. نمودی به من رحمتت را چه نامحدود و بی شمار تا قدر و منزلتش شناخته و در کارگیری و انجام و ثمرش فقط و فقط رضای تو کاوش و جویش نموده و به غایت، تعالی به درگاه کبریایی تو را  به خاطر سپرده و دنبال گردم.

نمودی به من همراهی و همگامیت در آغاز پرکشیدن و پروازم بسوی تو قبله دل که هر دانه و ذره را در بر گرفته و هر اختر و کهکشان را در زمره قلم.

بسویت پر کشیدم با هر نفس و هر طپش دل چو قلب را امید بر کعبه گشتن نور هدایتت گزیدم و با رحم و عطوفتت کوشیدم که کعبه دل گنجینه نگاهدار رحمتت شناسم. تا بدان منزل که استمرار و ارزش هدایتت را بیشتر و بیشتر توان قیاس و تصورش گر بسیار از کل به دور احساس نموده و پرگار نمایشگر قدرتت را مشهود و بارز تر شناسم.

نمودی به من بخششت را بی انتها که توانم از قصور و کسر درک خویش آگاه تا قدم را محکمتر و جهتش کاملتر نمایم. نیکو دانم گرش حمایت و رحمتت بر من نقصان و تقلیلی یابد عارضه ای از قلّت  شناخت و یا سوء عمل در درک، تعهد و حفاظت از حریم نعمت تو بوده، که آن هنگام بود و حرکتم حاکی از گسیختن از مسیر تقرب به توست و به ناگاه بر جای پای آنان گام گذارم که منظور و هدف در تضاد با انعام و موهبات زائیده از خلقت و راُفت تو در نهاد گسترده اند.

باز تنها تو و قدرت و حکمت توست که بازدار من از این عصیان بوده، گر ضعف شناخت یا لجاجت جاهلانه ام تواند منجر به  توقف در چنین جسارتی ابلهانه بر اساس حکمت و تشخیص تو گردد (غیرالمغضوب علیهم).

چه گونه توانم وز این گنجینه مملو از محبت و حمایت تو گریخته و خود را آویزه فرجامی گردانم که با سیر تکامل تو نهفته در حتی کوچکترین ذرات خلقتت و تقدیم گشته به من از لطفت ضدیت و نفاق گزیده، این فاجعه ای دردناک و زیانی نامطلوب است (والضالین)

علیرضا بمانیان

2017 www.bemanian.com ©

The Life

The Life

وجود  و  بود  خود، آغاز  و  پایانش به ایقانم
تو  آغازش  شوم  مدهوش در محراب پیمانم

Reflecting, contemplating, and cogitating,
by pondering within my soul and conscious,
the core of my subsistence, the essays,
stipulations, and provisions, that are
merging and mingling in my mind, the life.
Still, ascertain and settled of its
inception and commencement, combined with
the grand finally, and its irrevocable
emerging conclusion.
Continue reading “The Life”

The Ardor

The Ardor

هر گوشه نظر کردم با لطف تو رنگین است
هر  ذره  که  دریابم   با  مهر  تو  آذین  است

Have explored and appraised spots
and corners, glimpses and insights.
Have divulged the depth of my
notions, conceptions, and
sentiments to the soaring and
searching inclinations to capture
and cultivate the essence. Yes, to
provoke the substance of liveliness
and vivaciousness. Continue reading “The Ardor”

The Thorne

The Throne
چو  دادی  بر منش  تخت  سلیمان  را
ندانستم که من مجنون تمنا  را تمنا را
You presented me with the throne of
Solomon, to be bestowed, cherished,
treasured, and savored.
My arrogance, conceit, and narcissism.
Yet, the fervor, passion, and vehemence
of my desire commences to nurture and
cultivate. The desire’s yearn and summon
continues to exalt and exhilarate, although
not overwhelming enough to grasp, clench,
and capture the moment, the instance,
the occasion.

The Night

The Night
 همه شب قصه  دل فال تماشای تو بود
 گوشه آکنده  از آن طالع شیدای تو بود
Tales and stories reverberating and
resonating within my heart in the course
of the entire night were all to conceive
and aspire the raffle of your nearness, your
imminence and your presence.
The moments when my sheltering spot and
harboring corner was emanated with scattered
rays and gleams, prompting and urging your
attendance and appearance.

Continue reading “The Night”

The Pledge

The Pledge
چو رسیدم  به  دگر  عهد  و  نمودم آغاز
 کرده آن  بود  که بر  پا  نگرم  مهر نیاز
A new pledge, an emerged to be endured
promise, an oath of enticement, right at
the verge of inception and commencement,
an incited instigation.
A pledge to remain vigilant and attentive to
reception of your grace and benevolence.
To remain sincere and authentic to reciprocate
to the sanctity, transparency, and limpidness
of your communiques, and to remain
trustworthy to the forbearance only
necessitated by your compassion, kindness,
and forgiveness.

Continue reading “The Pledge”

The Juncture

The Juncture

جامه  نو  کرده  و  آن  منزل  مقصود  به پیش
تا  بدانم  که  در این  درس  توانم  شده  خویش

Reflection, rumination, and pondering. The
urge is uttering, the impulse is instigating,
the desire is dictating. The time, to
provoke a pristine posture, designate a
fresh dedication, deduce a pure devotion.
Reaching the juncture to concede to the
intimate appeal, the plea to instigate the
utter, to implore attaining the inclination,
the inspiring spot, the invigorating splash,
and the stimulating epitome of endowment.
The juncture to ascertain attainment of
refining, cleansing, and purification. To
consummate my soul and substance, to emanate
from my assertions and comportments, and to
crystalize my embodiment and incarnation. Yes,
inclination to my portrayed instincts and
inspiring crux. Continue reading “The Juncture”

The Journey

The Journey
تا  که خورشید سر از بام دلم افروزد
وز تمنای رخت جامه به قامت سوزد
The moment of rising sun from my heart’s far
stretched horizons, the dawn of luminance
and enlightenment, the radiance and emanation.
The desire and search in seeking you,
observing your traits, and capturing your
thoughts and notions now even more in sight,
sets my attire aflame, where in contact with my
delirious cast.

Continue reading “The Journey”